دیدهاید که کودکان چقدر در طبیعت خوشحالند؟ آنها بسیار بهتر از بزرگسالان، جنس مادرانهی طبیعت را میشناسند: مهربان، سخاوتمند، بیچشمداشت، بخشنده، زاینده.
هرگاه که به دامان طبیعت پناه میبرم، از قدرت شگفتانگیز آن در آرامکردن و متعادلکردن خود، شگفتزده میشوم. شما هم پایبرهنه بر روی زمین و ساحل و دشت و علفزار قدم بردارید، تپش زندگی را زیر پوست زمین حس کنید، موسیقیهای انسانی را قطع کنید و موسیقی دلانگیز طبیعت را با تمام وجود بشنوید، دست در دست باد چرخی بزنید و پایی بکوبید، درختان را همچون دوستانی نزدیک، دربربگیرید و دقایقی خود را با این هستی پاک و متعادل، هماهنگ کنید. خواهید دید که چقدر حالتان بهتر خواهد شد.
در این لحظات بهتر خواهیم دانست که چرا خداوند اینهمه به مظاهر آفرینش سوگند یاد کرده است. حسی غریب از جنس ابدیت و یگانگی ما را فراخواهدگرفت. حسی از جنس زیستن در حال. چرا که طبیعت، یکسره در زمان حال است. بیگذشته، بیآینده … آنگاه شاید ما هم مانند «سهراب سپهری» بگوییم: من مسلمانم، قبلهام یک گل سرخ!