زمانی که دبی زندگی میکردم، بهصورت پارهوقت مشاورهی کامپیوتری هم میدادم. مدتی هم مشاور یک کلینیک بودم. یک کلینیک تمیز و زیبا و مجهز، در یک نقطهی خوب شهر. هفتهای دو روز، در نوبت بعدازظهر به آنجا سر میزدم و به مشکلات کامپیوتری و شبکه و وب سایت آنجا رسیدگی میکردم. با پزشکان و همچنین کارکنان هندی و فیلیپینی آنجا صحبت میکردیم و نسکافهای باهم میخوردیم.
مدیر آن کلینیک هم پزشکی ثروتمند، خوشظاهر و نسبتاً جوان بود؛ یعنی ازنظر معیارهای ظاهری چیزی کم نداشت. شاید خیلی از شما دوست داشتید در جایگاه او میبودید. غروب چهارشنبهای در دفتر او مشکل کامپیوترش را حل کردم و داشتم خداحافظی میکردم که گفت: «مهندس فردا ظهر بیا اینجا که فلان مشکل را هم حل کنیم.» من هم گفتم: «شرمنده دکتر جان. من و همسرم هر دو در ایام هفته تا عصر سرکار هستیم و فقط ظهر پنجشنبهها و جمعهها میتوانیم باهم ناهار بخوریم. برای همین نمیتوانم بیایم.»
آه عمیقی کشید و گفت: «خوش به حالت!» بعدها دانستم که روابط او و همسرش خوب نیست و آن آه سوزناک، برای همین مسئله بود.
*
«حال خوب» میتوانست جایگاه پررنگی در زندگی آن دو نفر داشته باشد. آنها امکانات بسیاری داشتند، ولی به هر دلیلی زندگی مشترک موفقی نداشتند. مدرک تحصیلی، ثروت، سواد … ضامن زندگی مشترک موفق نیستند. مدتها است بر این باورم که همسرداری مانند هر مهارت دیگری نیاز به آموزش و تمرین دارد. اگر متأهل هستید، برای حفظ زندگی مشترک خود (که از مهمترین عوامل رسیدن به حال خوب و حفظ آن است) هیچ فرصتی را برای یادگیری از دست ندهید. کتابهای خوبی مانند مردان مریخی زنان ونوسی، چراغ دل شوهرت را روشن کن، چراغ دل زنت را روشن کن، چرا مردها دروغ میگویند و زنها گریه میکنند و … میتواند به ما در شناخت بهتر همسرمان کمک کند.
زنان و مردان دنیاهای بسیار متفاوتی با یکدیگر دارند و درک و پذیرش این تفاوتها، باعث میشود بتوانیم نگاه خود را به جنس مخالف اصلاح کنیم، راحتتر زندگی کنیم و «حال خوب» بیشتری برای زندگی فراهم کنیم.