اراده‌ی تغییر

یادداشت امروز من برای کانال تلگرامی تفکر سیستمی

پنج سال پیش همین ایام، آخرین ماه‌های زندگی من و همسرم در دبی بود.

یک تویوتا داشتیم که هرچند خودرو عادی آنجا محسوب می‌شد، ولی هنوز در ایران نتوانسته‌ایم دوباره معادل آن را داشته باشیم.

آپارتمان کوچک ما در بالاترین طبقه‌ی یک برج بزرگ، در چندقدمی یک gym (سالن ورزشی) و یک استخر روباز بود. (بیشتر آپارتمان‌های مسکونی دبی، استخر روباز روی پشت بام و gym دارند.) از آنجا که تقریبا کسی در آن برج اهل ورزش نبود، این سالن و آن استخر، تقریبا هرزمان که می‌خواستیم فقط مال ما بود.

به دلیل وضعیت اقتصادی ایران در آن زمان، ارزش هر «درهم امارات» ظرف مدت کوتاهی از ۲۵۰ تومان به ۱۰۰۰ تومان رسیده بود. بنابراین گرچه حقوق ما در امارات تغییر نکرده بود، ولی درآمد تومانی ما چهار برابر بیشتر از سابق شده بود.

دبی همچنان در حال رشد بود و روزبه‌روز هم جاذبه‌ها و امکانات و جشن‌های آن پررونق تر می شد … به طور خلاصه زندگی ما از بسیاری جنبه‌ها طوری بود که شاید برای بسیاری از مردم در حد آرزو باقی بماند، اما …

اما یک جای داستان مشکل داشت. ویزای ما باید تمدید می‌شد و من و همسرم دیگر علاقه‌ای به زندگی در دبی نداشتیم. اگر ویزا را با زحمت زیادی تمدید می‌کردیم، سه سال دیگر باید می‌ماندیم. باید یک تصمیم محکم می‌گرفتیم. دبی دیگر برای ما جذاب نبود و هیچ تصوری نداشتیم که اگر به ایران برویم چه سرنوشتی در انتظار ماست. ما تصمیم گرفتیم. شرایط خوب زندگی را کنار گذاشتیم و پیش از نوروز همان سال به ایران برگشتیم. حتی یک دوست من هم با این کار ما موافق نبود. همه دلسوزانه می‌گفتند همان‌جایی که هستید بمانید. البته ما نماندیم!

*

کار به همین‌جا ختم نشد. مدیر یکی از شرکت‌های دبی که فرد بسیار محترم و ارجمندی است و اعتماد فراوانی به من داشت و من همچنان به دوستی با ایشان مفتخر هستم، به من پیشنهاد کرد برای زندگی به تهران بروم، اداره‌ی کارهای ایشان در تهران را بر عهده بگیرم و نگران خودرو و اجاره‌ی خانه در تهران هم نباشم و یک حقوق خوب ماهیانه هم داشته باشم. دیگر از این بهتر مگر می‌شد؟

اما ما تصمیم گرفته بودیم در برگشت به ایران، به دنبال رویاها و آرزوهای خود باشیم. من برنامه‌هایی برای رشد خودم داشتم. آزادی مهمترین اولویت من بود. مطالعات بیشتر، رشد شخصی، کار روی باورها و توانایی‌های شخصی‌ام …

از همین رو با وجود تمام مشکلاتی که می‌دانستم پیش خواهد آمد محترمانه به ایشان «نه» گفتم و خطر کردم. پا در راهی گذاشتم که برایم آزادی داشت، ولی امنیت شغلی تضمین‌شده نداشت. برگشتیم و ساکن شهرستان شدیم.

*

خدا را شکر می کنم که من و همسرم، سال‌هاست که «اراده‌ی تغییر» داشته‌ایم و باز هم داریم. در باور ما، محدودیت‌های جغرافیایی زندگی یک توهم است. ما در شهرهای مختلف زندگی کرده‌ایم و چون باور داریم می‌توان آزاد زندگی کرد، زندگی نیز دست و پای ما را نبسته است و چهره‌ی سخاوتمند خود را پنهان نکرده است.

هیچ بعید نیست ظرف چند سال آینده مانند دوست خوبم محمدعلی (مدیر همین کانال)، به یک روستا برویم و حقیقتا این کار برای ما به همین سادگی است که تصمیم بگیریم، وسایل سفر را ببندیم و برویم.

*

۱۵ سال است از تهران رفته‌ام. این روزها که مردم از زندگی خود در تهران بسیار گلایه می‌کنند، دوست دارم یادآوری کنم که یک چیز، و تنها یک چیز، مانع رفتن شما از تهران و داشتن یک زندگی عالی در هرکجای دیگر روی زمین پهناور خداست:

آن یک مانع خود شمایید، یا درست‌تر بگویم باورهای شماست.


دیدگاهتان را بنویسید