هفتهی گذشته، همسرم، دخترم و سرانجام خودم بهترتیب آنفلوانزا گرفتیم و میتوان گفت یک هفتهی کامل، تمام زندگی ما، تحتالشعاع این مساله بود.
پیش از آن، روی یک مجموعه تمرین مثبتاندیشی تمرکز کرده بودم و با قوت بیشتری مشغول تمرینات شکرگزاری بودم و اتفاقا حدود دو ماه بود که به شکل بسیار منظمتری هم ورزش میکردم.
شاید به همین دلایل بود که آنفلوانزای من به شکل بسیار خفیفتر، یعنی فقط در حد بیحالی و آن هم پس از چند روز مراقبت از بقیهی اعضای خانواده، خودش را نشان داد.
در هرحال، در لحظاتی که با این بیماری دستوپنجه نرم میکردم، عمیقا سعی میکردم باورهای خودم را نیز محک بزنم. آیا درست بود که در حین تمرینات شکرگزاری که باید منجر به سلامت بیشتر، درآمد بیشتر، حال خوب بیشتر … میشد ناگهان خانوادهام بیمار شوند و یک هفته تمام زندگی ما دچار اختلال شود؟
با خودم پیامدهای این آنفلوانزا را بررسی کردم و متوجه شدم که اگر بخواهم شکرگزار این بیماری باشم، چه فهرست بزرگی قابل نوشتن و شکرگزاری است که شاید قبلا کمتر به آن توجه کرده بودم! این فقط چند مورد از آن نکات است:
۱- یادآوری ارزش سلامتی (چون آدمی فراموشکار است و وقتی دائما حالش خوب است، فراموش میکند چگونه از ته دل شکرگزار سلامتی خود باشد.)
۲- یادآوری ارزش فراوان لحظاتی که با شادی و تندرستی در کنار اعضای خانواده هستیم.
۳- یادآوری حضور دوستان و آشنایان بسیار خوب که لحظات دشوار زندگی را بسیار آسان میکنند.
۴- یادآوری ارزش مشتریان صبور و فهیم که در چنین لحظاتی، همراه آدمی هستند …
و دهها نکتهی دیگر برای شکرگزاری که شاید بهتر باشد به شکل عمومی آنها را ننویسم.
آنفلوانزا آمد و رفت و اکنون تنها یک خاطره است. درسهایی هم برایم آورد که آنها را با جدیت بیشتری به کار خواهم بست و باز هم شکرگزار خواهم بود.