انتظار

آن کس که حتی برای ثانیه‌ای عاشقانه زیسته باشد، معنای دلهره‌آور، شیرین و پرتلاطم «انتظار» را درک می‌کند.

آن لحظاتی که تمام آفرینش، در سکون و سکوت در برابر تو ایستاده و گذر ثانیه‌ها، چون پتک آهنگران بر قلبت می‌کوبد که: «دیر کرد. چرا نمی‌آید؟»
و این، «عشق» است.

و عاشق، همیشه «منتظر» است.
بالاخره یک تلفنی، خبری، نوایی، پیامی، … ایمیلی، . . .، دیوانه‌ام کردی، کجایی؟

گویی تنها در این لحظات است که عالم پر قیل و قال و پر از هیاهو، معنایی پیدا می‌کند. برای اولین بار ارزش وقت را می‌شناسی. ثانیه‌هات به اندازه قرن‌ها معنی پیدا می‌کنند. چون در گوشه‌ای از هستی، چیزی هست که منتظرش هستی. بهانه‌ای برای نفس‌کشیدن‌هایت داری، دلیلی برای تپش‌های قلبت داری، چون:
منتظری!

و اگر تا کنون شراره‌ی هیچ انتظاری، گوشه‌ای از قلبت را هم نسوزانده، بر خود گریه کن!

بگو منتظر «چه» هستی؟
خواهمت گفت «که» هستی!

و تفاوت است بین آن که منتظر روییدن گلی باشی یا منتظر رسیدن اتوبوسی! انتظار را حداقل برای خودت معنا کن. بهترینش، شیرین‌ترینش کدام بود؟
انتظار در صف نان، انتظارِ رسیدن حقوق، انتظارِ ایستگاه اتوبوس، انتظارِ طلوع، انتظارِ غروب، انتظارِ انتصاب جدید، انتظارِ ازدواج، انتظارِ وقت غذا، انتظارِ بازشدن یک صفحه در اینترنت، انتظارِ سریال تلویزیونی، انتظارِ مرگ، انتظارِ تولد، انتظارِ دیدار دلداری، انتظارِ چه؟

بیاندیش منتظر «چه» هستی؟
خواهی دانست «که» هستی!


دیدگاهتان را بنویسید