یادی از نخستین آموزگار من

شانزده سال پیش در چنین روزی و چنین ساعاتی، خواهر بزرگم که تنها ۳۰ سال داشت براثر بیماری در جوار پروردگارش آرام گرفت.

سوای پدر و مادر-که آموزگار طبیعی فرزندان خود هستند- او، نخستین معلم من بود. وقتی تنها ۹ سال داشت، مرا که برادر کوچک ۴ ساله‌اش بودم الفبا آموخت. با شور و علاقه‌ای که فقط از یک خواهر بزرگ‌تر برمی‌آید و از آن زمان تا امروز، مطالعه و یادگیری مداوم، همواره یکی از مهم‌ترین اولویت‌های زندگی من بوده است.

او نه فقط الفبای فارسی، که به من الفبای عشق خالصانه و خواهرانه نیز آموخت که ماندگارترین درسی است که از او به یادگار دارم.

خدا را شکر می‌کنم که چنین خواهری نصیبم شد و خدا را شکر می‌کنم که یکتاپرستم و اعتقادی به مرگ ندارم. کدام مرگ؟ اگر مردمانی هستند که بازگشت رودخانه به دریا را مرگ رودخانه می‌دانند، من چنین تصوری ندارم. خداوند عین زندگی است. هو الحی القیوم. ما نیز همواره زنده‌ایم. مگر می‌شود پاره‌ای از خداوند بود و نابود شد؟ مرگ تنها یک توهم است. ما از خدا، با خدا و در خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم.

یادش گرامی، روحش شاد و شاگردی من در برابر درس‌هایی که از او آموخته‌ام، افزون باد!

2 دیدگاه دربارهٔ «یادی از نخستین آموزگار من;

دیدگاهتان را بنویسید