داشتم با خداوند صحبت میکردم،
ناگهان پرسید: میدانی اسم رمز من چیست؟ نامهایی بلد بودم. گفتم.
*
نجوا کرد که اسم رمز مرا در نشانههای زیر بیاب:
. در پیلهبستن کرمی که تنها چند روزی پروانه خواهد بود و در شکفتن غنچهای که تنها چند روز خواهد زیست،
. در مهاجرت حیواناتی که هزاران کیلومتر میپیمایند و میدانند که شاید سفرشان بیبازگشت باشد،
. در شنای طاقتفرسای قزلآلا به سمت مبدا رودخانه برای تولد فرزندانش،
. در رویش دانهای که خاک تیره را میشکافد و به خورشید سلام میکند،
. در لبخند بیتوقع خورشید و ماه و ستارگان و کودکان،
. در زندگی جنینی که جز خونابه و تاریکی نمیبیند و در انتظار تولدی دوباره است،
. در دانهپاشی کشاورزی که پنجه در زمین و چشم بر آسمان دارد،
. در آغوش گشودهی من برای خطاکارترین بندگانم،
. در دعای راستین بیماری لاعلاج که میداند معجزه برای من بههمینسادگی است که بگویم «خوب شو!»،
. و در هزاران جای دیگر … هرکجا که نشانهای از اسم رمز من دیدی، تجلی من همانجاست.
*
اگر یکسره صدایم کنی و آن اسم رمز را در دل نداشته باشی، به بیراهه رفتهای.
مرا به هزاران نام خواندهاند اما،
اسم رمز من «امید» است.