یکی از دوستان که میتواند حس و حال موجودات زنده را درک کند میگوید چندی پیش از درخت گردویی که در حیاط شرکتی بود حالش را پرسیدم. درخت گفت سه سال است که از بیتوجهی دیگران ناراحت است. پرسیدم با این درخت چه کردهاید؟ مدیر شرکت گفت ما کاری نکردهایم و تازه به این محل آمدهایم، ولی اینجا سه سال دست یک مستاجر دیگر بوده است …
برای کسانی که چند قدمی از هیاهوی زندگی روزمره و جهان مادی و عادی فراتر رفته باشند، هستی یکسره شور و صحبت و انرژی و آگاهی است. مولانا میدانست که از قول آنان میگفت «ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم، با شما نامحرمان ما خامُشیم» و قرآن هم میگوید: «هر آنچه در آسمانها و زمین است یکسره تسبیح میگوید.»
بیشتر ما به دلیل نوع تربیت مدرسه و دانشگاه، با «توهم جدایی» بزرگ میشویم و این توهم چنان باور عمیقی در ما ایجاد میکند که هر کاری را مجاز میدانیم. بر اثر آموزشهای نادرست، مردمان متوهمی میشویم که گمان میکنیم از انسانها و گیاهان و جانوران دیگر جدا هستیم. کسی که «توهم جدایی» نداشته باشد دقیقا میفهمد که هر چه برای دیگران میکند به خودش باز میگردد. کسی که «توهم جدایی» نداشته باشد آزارش به مخلوقات دیگر نمیرسد، چرا که آن مخلوقات خود او هستند. «توهم جدایی» است که مرزهای جغرافیایی و جنگ و دشمنی و ارزشهای پوچ نژادی و قومی و قبیلهای را پررنگ میکند.
دکتر بسکی که عمری با طبیعت و برای طبیعت بود، پردهی این توهم را دریده بود و خود را جدا از درخت و گل و سبزه نمیدید. پزشکی که گاه به جای گرفتن هزینه از بیمار، از او میخواست درخت بکارد و زندگیش یک نمونه برای افرادی است که بخواهند با حداقل آسیب به طبیعت زندگی کنند.
دکتر بسکی نه سیاستمدار بود و نه سلبریتی که انتشار خبر درگذشتش دکانی برای کسانی شود که فرصتی برای سوءاستفاده از اخبار جنجالی را از دست نمیدهند. مطمئنم چند روز پیش که درگذشت، تمام درختان استان گلستان برایش گریستند و تمام گلها برایش عطرافشانی کردند. یادش سبز باد.