چرا «مبصر لازم» هستیم؟

این یادداشت را برای کانال تفکر سیستمی نوشته‌ام.

اول ابتدایی برای نخستین بار با واژه‌ی مبصر آشنا شدیم. فقط می‌دانستیم مبصر یعنی یک دانش‌آموز سال بالایی که مواظب است ما شلوغ نکنیم تا معلم بیاید سر کلاس.

مبصر هم این‌طور یاد گرفته بود که تخته را به دو ستون «خوبان» و «بَدان» تقسیم کند و هرکسی که دست‌به‌سینه و مرتب می‌نشست اسمش در ستون خوبان می‌آمد و هرکسی که با معیارهای رایج مدرسه یا سلیقه‌های مبصر جور درنمی‌آمد، آدم بد قصه بود و چه‌بسا از سوی معلم یا ناظم تنبیه هم می‌شد.

همین وضعیت کنترل و نظارت تا سطح امتحانات هم ادامه پیدا می‌کرد؛ یعنی شیوه‌ی برخورد با ما، کم‌کم این باور را به ما القا می‌کرد که افرادی هستیم که باید تحت مراقبت و نظارت باشیم، وگرنه یا شرارت خواهیم کرد یا تقلب. کم‌کم این‌طور باورمان می‌شد که باید بابای مدرسه‌ای باشد که مدرسه تمیز بماند، باید مبصری باشد که کلاس آرام بماند، باید مراقبی باشد که امتحانات، سالم برگزار شود.

*

دو نهاد خانواده و مدرسه، باورهای ما را در کودکی طوری شکل می‌دهند که «مبصر لازم» باشیم. بزرگ‌سالان اجتماع ما که ممکن است یک شهروند عادی یا یک مدیر تراز اول باشند، کمابیش در چنین فضایی بزرگ شده‌اند در ناخودآگاه خود، گمان می‌کنند که اجتماع بیش از هر چیزی نیاز به مبصر دارد. اگر دقت کنید، بخش بسیار بزرگی از کارمندان دولت، کمابیش کارشان نظارت و کنترل است، یعنی همان مبصری.

بخش عظیمی از انرژی نیروهای زحمتکش #پلیس و #انتظامی در شهرها و جاده‌ها هم صرف همین می‎شود. چرا که اگر آنها نباشند، ما شهروندان «مبصر لازم» از هیچگونه تخلفی ابا نخواهیم کرد.
خودمان متوجه نیستیم، ولی از دید مردمان بسیاری از کشورها، این که خودرو پلیس در شهرهای کشوری بچرخد و با بلندگو به رانندگان بگوید چه بکنند و چه نکنند و رفتگران یکسره مشغول پاکسازی هنرنمایی‌هایی شهروندان باشند، تنها نشانه‌ی عدم بلوغ اجتماعی آن مردم و مایه‌ی تاسف و شرمساری است. کسی که در درون خود، یک احساس قدرتمند کرامت داشته باشد، نیازی به نظارت و اخطار پلیس ندارد.

اگر با مدیران (به‌ویژه دولتی) سر و کار داشته باشید، خواهید دید که بزرگ‌ترین بخش از وقت و انرژی مدیران صرف امور نظارتی می‌شود. گویی مدیر کسی است که باید یک خروار پرونده روی میزش تلنبار باشد و وقت سر خاراندن نداشته باشد و هی منشی بیاید و برود و امضا بگیرد و جلسه بگذارند و … درحالی‌که اصولا مهم‌ترین کار مدیر، تعیین استراتژی و هدف و برنامه‌های سازمان است. مدیر، عضو ثابت جلسات و دستگاه چاپ امضا و ناظم سازمان نیست و نباید باشد…

*
از مسئله دور نشوم. از خردسالی، در خانه و مدرسه، با روحیه‌ای بزرگ شده‌ایم که به ما ثابت کند نیازمند کنترل هستیم. این است که اگر در بزرگ‌سالی چوب قانون بالای سرمان نباشد، دست به هر کاری می‌زنیم. معیارهای اخلاقی ما از درون نمی‌جوشد، بلکه بیرونی است.

این است که تربیت داخل خانه و ۱۲ سال تحصیل در مدرسه و هزاران ساعت درس و امتحان و سختگیری و برنامه‌های اخلاقی و تربیتی رسانه‌ها، آن‌قدر تأثیر ندارند که دانش‌آموزی در حیاط همان مدرسه‌اش (کوچه و خیابان پیشکش) زباله نیندازد، در خیابان از چراغ قرمز عبور نکند و در امتحانات تقلب ننماید.
در ناکارآمدی نظام آموزشی و تربیتی و اخلاقی کودکان یک اجتماع، همین سه نشانه‌ی ساده را کافی می‌دانم. چرا که این سه نشانه، بیانگر عدم احساس تعلق فرد به جهان (اعم از اجتماع و محیط زیست)، عدم احساس مسئولیت اجتماعی و فقدان کرامت و عزت درونی هستند. همین کودک بزرگ می‌شود و البته تغییر و اصلاح یک بزرگسال صدها برابر وقت و هزینه‌ی بیشتری خواهد برد.


دیدگاهتان را بنویسید