درسی از ماهی های تنگ

نوروز به خاطر دخترمان این دو ماهی را گرفتیم و خوشبختانه زنده و سرحال هستند. امروز که به آنها غذا می‌دادم از اعتماد زیادی که به دست روزی‌رسان من دارند و اعتمادی که من به دست روزی‌رسان خدا ندارم شرمگین شدم.

وقتی من به تنگ آنها نزدیک می‌شوم آنها شک ندارند که اگر به لبه‌ی آب نزدیک شوند و کمی به زبان اشاره‌ی خودشان تقلا کنند حتما برایشان غذا خواهم ریخت و این درخواست آنها را بی‌پاسخ نخواهم گذاشت. حتی اگر دستانم را به نشانه‌ی ریختن غذا حرکت بدهم آنها امیدوارانه در سطح آب به جستجوی غذا خواهند رفت.

من یک انسانم. گاهی خوابم، گاهی شاید بیمار، گاهی مسافر، گاهی غایب، گاهی فراموش‌کار … در هر حال این دو ماهی این‌قدر از روزی خود مطمئن هستند.

به این فکر کردم که من از آن ماهی چه کم دارم که به روزی‌رسان خودم اطمینان کافی نداشته باشم؟ خدای من که نه خواب است، نه بیمار می‌شود، نه سفر می‌رود، نه غیبش می‌زند، نه فراموش می‌کند، نه از خزانه‌ی بی‌پایانش چیزی کم می‌شود، نه باران رحمتش قطع می‌شود … چرا باید نگران فردای خودم باشم. او که مرا تا اینجای عمرم رسانده و در ادامه نیز کوچکترین مضایقه‌ای نخواهد داشت.

نیک می‌دانم که مشکل هرچه هست از فرستنده نیست. گیرنده‌ی ماست که نیاز به تنظیم دارد.


دیدگاهتان را بنویسید