داستان یکم
مدتهاست به لطف یکی از دوستان نیکوکارم، برای پرداخت اجاره به خانوادهای کمک میکنیم. آن خانواده به یک منزل دیگر اسبابکشی کردند و هفتهی پیش به من خبر دادند که صاحبخانهی قبلی به دادگاه رفته و بابت عدم پرداخت دویست هزار تومان اجارهی ماه آخر (بله فقط ۲۰۰هزار تومان) و همچنین تخریب منزل (که اصلا خودش یک خانهی قدیمی بود) به دادگاه شکایت کرده است. در این که آن صاحبخانه، ذهن و دلی بیمار دارد و باید شفایش را از خدا خواست شکی نیست. به بانک رفتم و رسیدی گرفتم که ثابت کند این ۲۰۰هزار تومان آخر هم واریز شده است.
داستان دوم
همان روز، زیر بارش باران پاییزی رفتم سر کوچه خرید کنم. سگ بیپناهی کنار کوچه نشسته بود و کودکان با چه ذوقی دورش جمع شده بودند و با او بازی میکردند. برگشتم خانه و بهسرعت به دخترم که عاشق حیوانات است گفتم لباس گرم بپوشد. به کوچه برگشتیم که غذایی به سگ بدهیم. در همین فاصله دو سه نفر از مادران آن کودکان زیر بارش باران سرد، برای سگ غذا آورده بودند و حیوان دیگر نیازی به غذای ما نداشت.
میتوان دائم به مردمان روانپریش مانند آن صاحبخانه نگریست و از این اجتماع پلشت شکایت کرد و میتوان آن کودکان و مادران مهربان را دید و بر این مردم مهربان درود فرستاد. انتخاب کردهام که زیباییها را ببینم و از آنها صحبت کنم. با یادآوری و شکایت و تکرار مداوم «زشتیها»، «نبایدها»، «مشکلات» و «بیماریهای» اجتماع نمیتوانیم با آنها مبارزه کنیم، بلکه از آنها باید به منزلهی اهرمی برای شناخت «زیباییها»، «بایدها»، «راهحلها» و «درمانها» استفاده نماییم. باورکنید لعنت فرستادن به تاریکی هنر خاصی نیست، روشن کردن شمع است که ازعهدهی هرکسی برنمیآید.
اینطور انتخاب کردهام که حتی یک صفحه را که دربارهی تاریکیهای جامعه است نخوانم و نبینم. نمیدانم این این صفحات قرار است با تکرار مکررات تلخ، چه حرف جدیدی بگویند؟ چه راهکاری بدهند؟ چه امیدی به من ببخشند؟ من صفحات افرادی را که در جستجوی راهحل و گرهگشایی هستند (مثلا صفحهی نرگس کلباسی را که فرشتهوار در کرمانشاه خانهسازی میکند) پیگیری میکنم. بر این باورم که تمرکز برخوبیهاست که باعث گسترش نیکی در جامعه میشود.