مگس و شیشه

حتماً دیده‌اید که پروانه، زنبور یا مگس برای رسیدن به آن‌سوی شیشه چه تلاشی می‌کنند و هرچه سعی می‌کنیم آن‌ها را به در یا پنجره‌ای باز هدایت کنیم، متوجه نمی‌شوند.

بارها به خودمان گفته‌ایم آخر این حیوان چرا پنجره باز یا در به این بزرگی را نمی‌بیند؟ چرا فقط نیم متر آن‌طرف‌تر پرواز نمی‌کند؟ خوب یک وجب برو آن‌طرف. این شیشه را رها کن. ولی مگس متوجه نمی‌شود. هم خودش را خسته می‌کند و هم ما را .

خودم را عادت داده‌ام که هرگاه با پدیده‌ای روبرو می‌شوم که به نظرم مضحک می‌آید، سعی می‌کنم آن را با دقتی بیشتر بررسی کنم و به‌عنوان مثال ببینم در اجتماع یا از آن مهم‌تر، در درون خود من هم آن ماجرا تکرار می‌شود؟ مثلاً آیا خود من هیچ‌گاه درگیر ماجرایی شبیه مگس و شیشه شده‌ام؟

معمولاً پاسخ مثبت است؛ کمتر پیش آمده که ایرادی را در جهان بیرون ببینم و نشانی از آن در درون خودم نیابم. یعنی قدری که فکر می‌کنی می‌بینی که عجب! این داستان چقدر در بین ما انسان‌ها هم آشناست.

چقدر افرادی را دیده‌ایم که حاضر نیستند یک‌قدم از دیوار شیشه‌ای باورهای خود دورتر شوند و به آزادی دست پیدا کنند؟ چقدر یک‌عمر خود را به درودیوار می‌کوبند و به نتیجه مشخصی نمی‌رسند؟

چرا فکر می‌کنیم تنها آن مگس نسبت به شیشه نابیناست؟ ما نیز در بسیاری از امور نابیناییم، تنها تفاوت این است که آدمی، توان این را دارد که چشم‌هایش را بشوید و جهانی دیگر را تجربه کند و این فرق بین ما و موجودات دیگری است که اختیاری بر تغییر خود ندارند. عبور از شیشه یک انتخاب است و انسان موجودی است انتخاب‌گر.

دیدگاهتان را بنویسید