دفتر کار من در مجتمعی است که عموماً کسبوکارهای سنتی دارند. ازنظر مغازهداران قدیمی دوروبر، من آدم نامتعارفی هستم که هیچ مراجعهکنندهای ندارم و وقتی هم که مرا میبینند لابد از سر تجربه سری تکان میدهند که این هم شد کار؟
از دیدگاه بسیاری از افراد با دیدگاه سنتی، کسی که مشغول مطالعه، مراقبه، فکرکردن یا کار با کامپیوتر است مشغول علافی، وقتتلفکردن یا بازیکردن است و باید حتماً مشغول یک کار جسمانی واضح مثل بیلزدن باشید که فکر کنند دارید کار میکنید!
آن کاسب سنتی متوجه نیست که همین آدمی که در چند متری او نشسته و ظاهراً یک کلمه هم با کسی صحبت نکرده، با کمک اینترنت دارد پیامی را به گوش صدها و بلکه هزاران مخاطب میرساند.
اگر بخواهم برایش توضیح بدهم که همینالان با شخصی در امریکای شمالی صحبت کردم که فلان تنظیم را در سِروِری در هلند انجام دهد که منِ ساکنِ ایران، با آن تنظیم کار یک دوست قدیمی را در دبی راه بیندازم، حتماً شاخ درمیآورد! کافی است زمان را فقط به ۱۰-۱۵ سال قبل برگردانیم که همه حرفهای بالا، خیالبافی و گزاف به نظر برسد.
*
کاسبی که در دومتری من ایستاده و در کانال تلگرام من نیست، نمیداند من که هستم و چه میکنم. ولی شخصی که حتی او را ندیدهام و کیلومترها دورتر است (مثل همین شما دوست عزیزی که عضو کانال یا بینندهی وب سایت هستید و آشنایی نزدیک با هم نداریم) مرا بهتر از این کاسب میشناسد. مسئله این است که ما در یک کانال مشترک هستیم و آن کاسب نیست!
مفهوم بالا نشان میدهد که چرا آدمهای معنوی، عمیق و اندیشهورز و کسانی که اهل سیر و سلوک و خودسازی هستند درک نمیشوند. آنها ظاهراً در چند متری ما هستند. مثل ما میآیند و میروند، ولی فقط اگر راهی به کانال آنها داشته باشیم میفهمیم که چه خبرهاست و در چه دنیاهایی سیر میکنند! ازنظر ما آن شخص اینجا نشسته، ولی باور کنید که شاید هزاران کیلومتر دورتر در جهانی دیگر مشغول سیاحت دنیاهایی باشد که حتی فکرش را هم نمیتوانیم بکنیم.
جهان هریک از ما، جهان باورها و اندیشههای ماست. چهبسا دو برادر در کنار یکدیگر راه بروند و به دلیل تفاوت باورها، هزاران کیلومتر دور از هم باشند. یکی جهان را زیبا ببیند و دیگری همان جهان را زشت و پلید! باورهای ما، عینکهایی هستند که بر چشم میزنیم و با تغییر آنها، جهان را به شکلهای گوناگونی خواهیم دید.