مرغ و خروسهای منزل یکی از اقوام، در تمام زندگی خود بهجز باغچهی خانه و دیوارهای دور حیاط چیزی نمیبینند. اگر روزی یکی از آنها بخواهد فهرستی از دیدنیهای زندگی تهیه کند باغچه و درخت و دیوار و قفس و آب و دانه و چند چیز دیگر خواهد نوشت و تمام.
کبوتران همان خانه اما دنیایی وسیعتر را تجربه میکنند. کبوتر هرچه تلاش کند برای مرغ و خروس، از دشتهای فراخ، گندمزارها، آسمان بیکران، باغها، رودخانهها، لذت پرواز و … تعریف کند، آنها درکی نخواهند داشت. مرغ و خروس، چشمشان به آسمان نیست، به دانههای باغچه و چارچوب قفس است.
عجیب آنکه بسیاری از ما انسانها، دستکمی از مرغ و خروسها نداریم. قفس کوچکی از باورهای محدودکننده برای خود میسازیم و گمان میکنیم واقعیت همین است. نکتهی زیبا آن است که آدمی مرغ و خروس نیست. آدمی میتواند تغییر کند. وسعت اندیشه، روح و توان ما نامحدود است. چراکه روح نامحدود خداوند در ما جاری است.
هر محدودیتی که داریم و قفسی برای ما شده، از ترسها و تردیدهای خود ماست. آدمی میتواند زندگی مرغی و زندگی خروسی خود را رها کند و بال دربیاورد. پروانه باشد. کبوتر باشد. عقاب باشد.
مسئله فقط قدم گذاشتن در راه است. اگر افق دید تو در اندازهی یک حیاط است، قدم در پلهها بگذار و به ایوان برو. خواهی دید که منظرهها تغییر خواهد کرد. از ایوان به پشتبام برو. از خانه قدم در دشت بگذار و به بلندای یک قله برو. خواهی دید که هرچقدر بیشتر قدم برداری و بالاتر بروی، جهان تو تغییر خواهد کرد.